{قسمت یک}
کاش میشد دید، کم رنگِ راهو
کاش میشد کشید، خطِ اول پَر و بالو
سَر و کمر خودش میاد، نخند به قوسِ زانو
که خودش پیداست از حمله غولِ کوچههامون
پیدا مثِ خون تو جوبِ جاری وسطِ شهر
تا پایِ درخت اندیشهها با میوهی جنگ
چند نسل خون سیرتون میکنه؟
چندتا دیگه از سینهمونو تیرتون میخوره
تمومش کنید این خیمهشببازیو
ما عروسک نیستیم
ما قلبمون میتَپه جون داریم
فقط بیکس و کاری تو، نزنم با تیر
من انتخابمو قبل از هستیِ تو کردم
که به من ربطی نداره چی واسهت مقدسه
تقدسِ دروغت تو سرم باطومه
چون من نقشههای شومتو خوندم از وجودت
که به هم میریزه آرمانمو بود و نبودت
{همخوان}
سراب؛ درست همون راهیو رفت تو سرمون که زمان
سراب؛ درست همون مزارِ خاکِ عاشق به سران
توان، خونِ پدران، توده به عیان
فراموشی مَرض نیست
نه فراموشی عقیدهست
سراب؛ درست همون راهیو رفت تو سرمون که زمان
سراب؛ درست همون مزارِ خاکِ عاشق به سران
توان، خونِ پدران، توده به عیان
فراموشی مَرض نیست
نه فراموشی عقیدهست
{قسمت دو}
دزدای تقدس
دزدای آروم حال و طالبِ قلمرو تعصب
اینجا طاقت درد رویاست
قامت خم رسواست
تو آیندمو نمیبینی تو آب کُر
تو بگو جرمم چیه؟
نالهکنان صدا از اشتباه پدران
یا اجتماعِ فراط
من همون شمعِ معبدتونم گوش میشم
من همون شرابِ حادثهی نوش میشم
دیوارِ کاخِ جهلمو دهن باز میکنم
معنا رو جسم میشم
آسمونو چشم میشم
دیگه این خون خوردنی نیست
بریز سر سره
بریز که وقتِ رفتنه
غرور کُشتنی نیست
خشممون آبه
یه روز شعلهی آتیشِ شرتون مهاره
میگن بعدش بهاره
ما الآن ذوب میشیم
روییدن از نگاهِ سایههای عمارتتون محاله
{همخوان}
سراب؛ درست همون راهیو رفت تو سرمون که زمان
سراب؛ درست همون مزارِ خاکِ عاشق به سران
توان، خونِ پدران، توده به عیان
فراموشی مَرض نیست
نه فراموشی عقیدهست
به کنجِ جهان
سراب؛ درست همون راهیو رفت تو سرمون که زمان
سراب؛ درست همون مزارِ خاکِ عاشق به سران
توان، خونِ پدران، توده به عیان
فراموشی مَرض نیست
نه فراموشی عقیدهست
سراب